شبکه چهار - 3 تیر 1401

"انسان" چگونه تنها می‌شود؟ (شیوه متلاشی کردن "خانواده")

به مناسبت ۲۹ خرداد، سالگرد مرحوم علی شریعتی-نشست(خیانت به "زن" آنگونه که نداند)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

این نشست را به مناسبت سالگرد مرحوم دکتر علی شریعتی و ناظر به یکی از مباحث "مادر" و مسائل مهم که در آن دوران و در این دوران از مسائل مهم جامعه جهانی، از جمله جامعه ماست. ضمن تقدیر از آگاهی‌بخشی متفکّرانی که مسلمانانه در سخت‌ترین شرایط سیاسی – فرهنگی این سرزمین دست از اسلام و تشیّع برنداشتند و در غربت به مصاف نبرد با ایدئولوژی‌های ضد بشری رفتند. خب در آن دوران، در دهه 40 و 50 که اوج قدرت ظاهری حاکمیت وابسته به غرب در ایران بود یک رژیم دیکتاتور سلطنتی ارثی ارتجاعی با ایدئولوژی شبه مدرن که در جهت فروپاشی استقلال این جامعه و ارزش‌های فرهنگی و انسانی در این سرزمین تلاش می‌کرد و پروژه‌های ده‌ها هزار مستشار آمریکایی، انگلیسی و صهیونیست و اسرائیلی را که بر ایران حاکم بودند و این‌جا بر تهران و شهرستان‌ها کل نهادهای حاکمیتی را سرپرستی می‌کردند در برابر آن ایدئولوژی ایستاد و ایستادند و توضیح دادند که چگونه در صورت ترک سنت‌های مترقّی اسلامی و ایرانی و منحل شدن در ایدئولوژی وارداتی "انسان" تنها می‌شود و "خانواده" چگونه فرو می‌پاشد؟ و روابط لطیف انسانی که با شعارهای شبه روشنفکری زیر ضربه قرار بگیرد و به حاشیه برود جامعه دیگر جامعه نخواهد بود. و افراد آن جامعه ابتدا از خانواده بیرون می‌آیند و از جامعه فاصله می‌گیرند همه به لحاظ فیزیکی درون جامعه هستند و همه به لحاظ انسانی بیرون از جامعه هستند. در واقع این توضیح درست و دقیقی بود از این که چگونه انسان تنها شد و چگونه خانواده فروپاشید. با شعارهای به اصطلاح مدرن و شبه مدرن. و بطور خاص چگونه قربانی شعار "رهایی زن" شد؟ و پایگاه اجتماعی که مدرنیته به ظاهر خواست برای شهروندان از جمله زنان تعریف کند چه ضربات سهمگینی بر انسان بماهو انسان و زن بماهی انسان وارد کرد؟

آنچه که در یکی دو قرن اخیر در غرب اتفاق افتاد و بعد آن را به تدریج در خصوص 70- 80 سال اخیر جهانی کردند و گسترش دادند مبتنی بر این ادعا بود که از قرن 16 و 17 ما در غرب از عصر مسیحیت و مذهب و سنت قدیم رها شدیم و حالا بقیه را هم می‌خواهیم راهنمایی کنیم ادعا این بود که از این پس انسان را و روابط انسانی را خانواده و جامعه را با منطق تحلیلی و حساب‌گرانه بررسی می‌کنیم توصیف می‌کنیم و بعد بر همین اساس توصیه می‌کنیم. به جای عاطفه و احساسات و عشق و مذهب، و به جای اصالت خانواده و از این قبیل، شعار فردیت و منیّت به جای جمعیت و به جای خانواده و ملّت، استقرار فرد در برابر جامعه، از جمله خانواده و عبور از روح جمعی واحد و جایگزین کردن معیار سود و لذت به جای ارزش و تعالی، اصالت سود به جای ارزش، و اصالت غریزه به جای فطرت، واقعیت به جای ایده‌آل، این‌ها ادعایشان این بود که نگاه‌های مذهبی به خانواده، زن، مرد نگاه‌های ایده آلیستی است و ما از این به بعد می‌خواهیم رئالیستی و واقع‌بینانه به انسان بنگریم و تحلیلش بکنیم. اصالت غرائز به جای کشش‌های روحی و مقدس، از این پس رفاه را برخورداری‌های زندگی روزمره را به جای کمال‌طلبی، تکامل و تعالی بنشانیم. دیگر صحبت از معنویت، اخلاق، تقوا، برادری، رشد، بلوغ معنوی، این حرف‌ها به درد نمی‌خورد بلکه ما از این به بعد یک منطقی را تعریف می‌کنیم و ادعا هم این بود که این بر اساس منطق روشنگری دکارتی و بعدها کانت، که ما می‌خواهیم یک روابط منطقی و انتخاب شده و اعتباری و قراردادی را به جای آن پیوندهای روحی و فطری که با ادبیات شاعرانه و توأ‌م با تقدیس مطرح می‌شد و به لحاظ تحلیل‌های تجربی و آزمایشگاهی تحلیل‌ناپذیر بود از این‌ها باید عبور کنیم و به سمت لذت جاری و محسوس و شخصی برویم چون اساساً لذت یک مقوله فردی است، جمعی نیست. جمع هم اگر لذت می‌برد افراد لذت می‌برند چیزی به نام جمع و جامعه و لذت جمعی نداریم لذت‌های فردی است که ممکن است با هم تقارن پیدا کند.

این ادبیاتی بود که از این‌جا ماجرا شروع شد و مرحوم شریعتی می‌آید همین دیدگاه را با متد خودشان تحلیل می‌کند و می‌گوید شما ادعایتان این بود که می‌خواهید پدیده‌های معلوم مصلحت‌آمیز مفید ارادی که قابل تجزیه و تحلیل عقلی و منطقی باشد و تعلیل بشود و همه این‌ها نسبی و زمینی و شخصی و تغییرپذیر است و هیچ جنبه مرموز و مقدس آسمانی به انسان وانسانیت و به خانواده و به رابطه زن و مرد نباید داد بلکه کل جهان، انسان، زندگی، فرهنگ و همه ابعاد و عناصر جامعه را همه این‌ها را می‌آییم در ذیل این روح مادی جدید دوباره معنا می‌کنیم خانواده هم باید ساختارشکنی بشود و تعریف انسان باید تغییر کند. ایشان آمد همین دیدگاه را با همین متد مورد ساختارشکنی و بازکاوی قرار داد و نشان داد که نهایتاً این نگاه که ظاهر منطقی و عقلانی داشت چگونه زیر پای انسانیت انسان را خالی کرد و غیر منطقی‌ترین مناسبات اجتماعی را بر روابط انسانی و از جمله رابطه زن و مرد حاکم کرد.

بحث این بود که در نگاه‌های سنتی و مذهبی یکسری مایه‌ها و سرمایه‌های الهام‌بخش است از حقیقت بحث می‌شود و تحلیل‌ها حقیقت‌آمیز و به تعبیر این‌ها حقیقت‌آلود است و فراتر از اراده توصیف‌پذیر آزمایشگاهی، ما این نوع نگاه بیرون از تسلسل مادی را نمی‌پذیریم ما همه چیز را بر اساس منطق تجربی و مادی تحلیل می‌کنیم کاری به این غیب‌گویی‌ها راجع به غیب انسان، باطن انسان، باطن هستی، این نگاه‌هایی که همه چیز را می‌خواهد به جاودانگی پیوند بدهد نگاه‌های معنوی و در فلسفه هم نگاه‌های افلاطونی باید به حاشیه برود ادعاهایی که تا به حال می‌شده این است که این‌ها ریشه در عمق وجود دارند از ابدیت می‌آیند و به ابدیت برمی‌گردند و یک تجلّی معماگونه و جلوه معمّایی از جهان دیگرند که این جهان سایه آن است و این جسم و بدن انسان سایه آن حقیقت انسان است و بنابراین هرجا صحبت از انسان و بلکه همه هستی به میان می‌آید بحث گره می‌خورد با قداست، با امر مطلق، با تقدیر الهی، همه چیز از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند ولی ما می‌خواهیم از این به بعد همه این‌ها را کنار بگذاریم در محافل مذهبی و یا در دیوان شعر از این کلمات استفاده کنید اما ماوراءالطبیعه و مفاهیم و ارزش‌های فرا مادی در مسائل انسانی و اجتماعی دخالت ندهیم. طبیعت بدون نیاز به ماوراءالطبیعه، تجربه آزمایشگاهی با نفی هر نوع الهامات معنوی، اصالت دادن به لذت، به جای عفت، صحبت از خوشبختی به جای تکامل، آسایش به جای تقوا و قدرت را به جای حقیقت، این مجموعه واژه‌ها و گفتمانی بود که به نام مدرنیته و پیشرفت و عصر جدید مطرح شد در واقع یک ایدئولوژی بسته تمام عیار با جزمیات مادی که یک نوع دگرگونی مهم فکری، فردی و اجتماعی یک تحول سنگین در ارزش‌های انسانی و اجتماعی، یک تغییر جهت و مسیر مبنایی در حوزه فرهنگ و دانش و زندگی و احساس، تغییر تعریف خانواده، عشق، عاطفه، محبّت، تنزل بخشیدن به رابطه زن و مرد و نوع تفسیر زن در چشم مرد، نگاه زن به مرد، نگاه مرد به زن، وضعیت زن در خانواده، در جامعه، نسبت آن با مرد،‌ در متن ادبیات و زندگی و هنر، این در واقع یک انقلاب منفی در شکستن ساختار انسان و زن و مرد و جنسیت بود. با این ادبیات جلو آمدند که هیچی مقدس نیست انسان مقدس نیست، نه اصل وجود آن یک مبنا و هدف مقدسی دارد نه ازدواج و خانواده، این چیزی هم که به آن اصول اخلاقی می‌گویید و یا ارزش‌های ماوراء حسی و مادی، فضیلت‌های الهی، ما همه این کلمات را کنار می‌گذاریم و با همه چیز به عنوان شیء مادی مواجه می‌شویم و همه را به مثابه شیء مادی تحلیل می‌کنیم. عشق را هم چیزی فراتر از غده‌ها و هورمون‌های جنسی نمی‌دانیم و نمی‌بینیم. زن را که در سنت‌های معنوی و ادبی در یک هاله‌ای از خیالات و الهام و تعابیر شاعرانه و نوعی قداست و پوشش زن که زن یک شیء دم دستی برای هر مردی نیست و نباشد، و تجلّی بخشی از صفات الهی است اسرار دست نیافتنی، همه این‌ها را حذف می‌کنیم انسان را و بطور خاص زن را روی تخته تشریح می‌گذاریم و با چاقو و قیچی تجزیه و تحلیل‌شان می‌کنیم. انسان یک لاشة بی‌روح است و امثال "فروید" تعریفی که از انسان در قرن 20 ارائه دادند به عنوان یکی از علمی‌ترین تعاریف از انسان در دانشگاه‌ها جا افتاد و بعد آن را جهانی‌اش کردند در واقع انسان روح ندارد فقط غریزه دارد و یک خوک بیمار است. خوک است یعنی یک حیوان جنسی و جنسیت‌زده است و بیمار است اساساً همه انسان‌ها به نحوی گرفتار بیماری‌های جنسی و غریزی هستند و انسان تبدیل شد به خوک مریضی که در سایه سرمایه‌دار و سرمایه‌داری که زندگی را فقط معادل با پول تعریف می‌کرد دوباره تجدید بنا کردند و شالوده‌کردنی کردند و نتیجه این پروژه علمی و آزمایشگاهی همین شد که یک دوقطبی پیش آمد که دو طرف این ماجرا و معادله مشکل بود، یک طرف کلیسا بود، یک طرف آزمایشگاه تجربی. کلیسا حرفی برای گفتن نداشتن به جز تکفیر. آن آزمایشگاه هم دیگر از تکفیر نمی‌ترسید و می‌گفت شما چند قرن در قرون وسطا، درست و نادرست از چماق استفاده کردید و از ابهت افتاد ترسی از آن نداشت، کلیسا تکفیر می‌کرد و این‌ها هم ظاهراً استدلال می‌کردند و نمونه آزمایشگاهی مطرح می‌کردند. کلیسا فتواهایی بدون دلیل و بدون توضیح صادر می‌کرد راجع به انسان و خانواده و این قبیل،‌ و مدام آتش جهنم را نشان می‌داد و بعد از چند قرن دیگر اثر نمی‌کرد. خب حالا در فرهنگ سرمایه‌داری و مدرنیته مذهب‌ستیز و کلیساگریز آن نقص کلیسا و مسیحیت با یک نقص متقابلی قرار بود جبران بشود اما جبران نشد بلکه مشکل دو برابر و مضاعف شد! در واقع با این شعار که برای ما در این منطق جدید مسئله کار و سود، لذت و تجربه مطرح است و با این نگاه دوباره همه چیز تحلیل بشود و از این به بعد ملاک من می‌شود مصلحت و منافع شخص، غریزه من، و هرچه من لذت‌بخش باشد دنبال آن خواهم بود من دنبال برخورداری و آسایش خودم هستم، خانواده، فرزند، همسر، تا حدی که در خدمت من باشند و به من لذت ببخشند، سود منافع شخص من را تأمین بکنند با همان شرط در همان محدوده کمّی و کیفی می‌پذیرم اما وقتی بخواهید از انسانیت و عاطفه و مسئولیت و حق و تکلیف بحث بکنید این‌ها مفاهیم غیر علمی و غیر تجربی است و این‌ها محسوس و ملموس نیست بنابراین معیار تصمیم‌گیری‌های من به عنوان مرد یا زن نخواهد بود من حتی به جامعه هم چیزی بدهکار نیستم و صرفاً یک شهروندی هستم که نگاه می‌کنم منافع من تا کجاست؟ اگر تن به قانون می‌دهم نه بخاطر اخلاق، عمل صالح، عدالت، خدمت به خلق، عشق به دیگران، نه به خاطر این حرف‌ها نیست. نه در خانواده و نه در بازار، نه در جامعه و نه در روابط بین‌الملل، بلکه در همه این عرصه‌ها آن روح اجتماعی معنوی نیرومندی که همه را به هم وصل می‌کرد مضمحل می‌شود و کنار می‌گذاریم و برای ما عقلانیت فقط به مفهوم عقل ابزاری و تجربی نه عقل اهداف، عقل اهداف نه، فقط عقل ابزار، من فقط به فردیت به لحاظ اقتصادی می‌اندیشم و فردیت عمدتاً اقتصادی و لذت‌جویانه است، و همه پیوندها، پیوندهای خویشاوندی، عاطفی، پیوندهای عقیدتی، پیوند روحی، خانوادگی، انسانی، همه این‌ها بریده است و از این پس هر کسی خودش و خودش تنهاست! جامعه اتمیزه می‌شود! ما هر کدام یک اتمی مستقل از دیگران هستیم اگر هم یک جایی با همدیگر یک مولکولی تشکیل می‌دهیم صرفاً بر اساس منافع فردی خودم هست و مستقل هستم، فرد هستم و از بقیه جدا هستم و دیگر لازم نیست نگران بقیه باشم و از بعضی از حقوق امتیازات خودم بگذرم به خاطر کس دیگری، نه فرزند برای من مهم است، نه همسرم، نه همسایه، پدر و مادر، همکار، و دیگران، هیچ کس برای من هیچ اهمیت مستقلی ندارد از این پس من خودم هستم بدون هیچ بالاسری و می‌توانم و به شرطی در خانواده و جامعه عضو هستم که آزادی‌های من حتی‌الامکان محدود نشود و دایره آزادی‌ها و لذت‌جویی‌های من خیلی وسیع بماند. کافی است که استقلال اقتصادی داشته باشم تا استقلال اجتماعی و عاطفی و همه چیز. آن وقت این استقلال، وقتی که تعادل نداشت و ارتباط آن با بقیه نیازها و ابعاد انسان قطع شد کم‌کم تبدیل می‌شود و شد به تنهایی؛ و در این نگاه، ما کنار هم هستیم ولی تنها. و هر لحظه‌ای هم که این فرد با این نگاه و با این منطق، زن یا مرد، احساس کند که یک مقداری زندگی‌اش مشکل شده و یک رنج‌هایی دارد می‌آید می‌تواند آن زندگی و آن قرارداد را فسخ کند و منحل کند! برای این که اصل خودِ فرد و صرفاً حقوق فردی و اضافه حقوق خودش هست و وقتی استقلال اقتصادی دارم و می‌توانم شخصاً عاقلانه و منطقی رفتار کنم اصلاً چرا باید بخاطر دیگری رنجی را تحمل بکنم؟ این اصل با عقل سلیم سازگار نیست. برای چه من باید فداکاری کنم؟ برای زنت، برای شوهرت، برای فرزندت، برای پدر و مادرت، برای همسایه‌ات و برای همکارانت و برای دیگران اصلاً چرا باید فداکاری کنی؟ ببینید عقل، یک تعریفی پیدا کرد و در واقع نفسانیت با اسم عقلانیت مطرح شد و خودخواهی با شعار فردگرایی و Individualism.  اسم این رفتار، رفتار عاقلانه شد. انسان سوداگر، با خانواده و با همسر و فرزندانت آن وقت سوداگرانه رفتار می‌کنی. چرا تو باید فداکاری کنی؟ چرا باید ایثار کنی؟ چرا باید در یک مواردی از آسایش و لذت و برخورداری‌های خودت حتی سلامت خودت، امنیت خودت بگذری به خاطر عشق به یکی دیگر، عشق به یک مرد، عشق به یک زن، همسرت، حتی فرزندت، چرا باید عشاق کسی باشی؟ فقط باید عاشق خودت باشی. چرا باید به حقوق دیگران احترام بگذاری؟ فقط باید به حقوق و اضافه حقوق خودت احترام بگذاری. این منطق مدرنیته بود، قرار نیست من فدای عشق یک زن بشوم و یا آن زن فدای عشق یک مرد خاص بشود و به تعبیر ایشان، اهمیت قائل بشود برای سپاس یک حرمت، وفای به یک سوگند، حفظ یک میثاق و پیمان و یک پیوند، نه به راحتی از همه کس و همه چیز چشم می‌پوشد و کلماتی مثل وفا، وفاداری، فداکاری، ایثار، سپاس، تشکر، حیا، سوگند، پیمان، تعهد، عشق، این‌ها یکسری مسائل روحی و اخلاقی هستند و قابل تحلیل آزمایشگاهی نیستند و همه این‌ها خرافات است. من چرا باید به خودم سخت بگیرم تا یک کس دیگری راحت‌تر باشد؟ چرا من باید خودم را فدا کنم تا یکی دیگر زندگی کند؟ چرا تا من رنج را تحمل کنم تا یکی دیگر مثلاً همسرم، فرزندم، پدر و مادرم یا دیگرانی آسایش داشته باشند چه نیازی به او دارم؟ یک معامله است. این معامله باید منطقی باشد. معامله منطقی این است که من سود کنم ضرر نکنم و ملاک و معیار این سود و ضرر هم همین لذت و تجربه و منافع شخصی و آنی در همین‌جا و همین الآن است، اینک و این‌جا. من نیاز دائمی به کسی ندارم، من دوست دائمی و دشمن دائمی ندارم، من صرفاً به منافع خودم فکر می‌کنم. این از خانواده تا دیپلماسی و روابط بین‌الملل تا بازار و سیاست، همه‌جا این حاکم می‌شود. در عرصه دانشگاه و آزمایشگاه، حاکم بشود، در عرصه تعلیم و تربیت، رسانه، همین منطق حاکم بشود و شد. زن عاقل در این منطق، زنی است که منطقی حساب می‌کند و عقلانی عمل می‌کند، عقلانی و منطقی هم این‌جا به این معناست که من به چه دلیل منطقی باید وفادار باشم؟ مرد هم همین‌طور. ببینید با شعار استقلال اقتصادی و استقلال اجتماعی، حقوق مدنی، شروع می‌شود یک امکانی ایجاد می‌شود یک نیازی برطرف می‌شود ولی به جای این که از این نیاز و از این استقلال پیدا شده و پدید آمده مواجهه انسانی داشته باشی یک مواجهه غیر اخلاقی ولی با ظاهر دو دوتا چهارتا انجام می‌دهیم. خب حالا فرزندی به دنیا آمده، بچه که بخواهیم بچه بیاوریم طبیعی است که این بچه یک مقداری از آزادی پدر و مادر را سلب می‌کند و یک مقدار زحمت برایشان درست می‌کند، مقیّدشان می‌کند، حالا سر فرزندآوری باز چرتکه می‌اندازد که چرا باید بچه به دنیا بیاورم؟ خب آسایش ما، آزادی من تهدید می‌شود پدر و مادر دو نفرند بچه یکی است چرا دو نفر فدای یکی بشود! باز صحبت از یک معادله دو دوتا چهارتا و چرتکه‌اندازانه پیش آمد چون همه چیز صرفاً به من مربوط است و باید لذت تجربی محسوس شخصی برای من داشته باشد بعد می‌پرسد با این منطق کدام عقل می‌پذیرد که دو نفر یعنی پدر و مادر باید فدای یک نفر بشوند؟ خب اصلاً چرا بچه به دنیا بیاوریم؟ بچه به دنیا نمی‌آوریم یا اگر ناخواسته بچه‌ای به دنیا آمد به یک مؤسسه‌ای یک جایی می‌دهیم بزرگش کنند، پول داشته باشیم می‌دهیم به یک کس دیگری بزرگش کند، نداشته باشیم رهایش می‌کنیم سر خیابان بگذاریم برود یا رهایش کنیم یا سقط جنین کن یا به جایی یا کسی بسپر و دنبال عیش و نوش خودت برو! یعنی با این منطق، همه این پیوندهای انسانی غیر علمی، غیر عملی هست و این احساس‌ها همه غیر منطقی است. اخلاق، وجدان، مسئولیت، این چیزهایی که زن و مرد را کنار هم درخانواده نگه می‌دارد و عاشق و فداکار برای فرزندشان و بعد فرزند را فداکار برای پدر و مادر، این چیزهایی که ستون انسانیت و اخلاق و خانواده و جمع را حفظ می‌کند و صد رشته نامرعی اما کاملاً واقعی، غیر آزمایشگاهی اما کاملاً حقیقی و جدی و محکم، همه این‌ها را پاره می‌کند و علامت سؤال می‌گذارد روی تحمل، مسئولیت، وفاداری، گذشت، رنج، فداکاری، چرا من باید به خاطر زنم، شوهرم، بچه‌ام، پدر و مادرم باید رنج ببرم؟ چرا من باید نگران خانه و خانواده باشم؟ چرا به فکر خویشاوندان باید باشم و صله رحم کنم؟ چرا باید این اصولی را که به عنوان اصول اخلاقی و ارزش‌های معنوی و عاطفی، فامیلی و... مطرح می‌شود این پیوندهایی که قرن‌ها بشر را گرفتار کرده بوده و یک پیوند ناگسستنی و خطرناک بوده و همه ما را فدای همسرمان و فرزندمان و والدین‌مان کرده، و استقلال اقتصادی و اجتماعی و استقلال روحی و استقلال غریزی و استقلال شهروندی را از من گرفته، این را باید کنار بگذاریم نگذاریم احساسات بر منطق حاکم بشود برای ما واقعیت مهم است، واقع‌بین باشیم نه حقیقت، روحی جمعی معنا ندارد، خانواده اساساً هیچ نوع اهمیت و اصالتی ندارد من نمی‌خواهم نه در خانواده و نه در جامعه حل بشوم، من می‌خواهم خودم و خودم و خودم باشم! استقلال و تمرکز روی خودم، من مرکز عالمم و فقط باید به فکر خودم باشم. اگر آزادی و آن چیزی که برای من قداست و اصالت دارد آزادی من است نه مسئولیت‌های من. هرچه امکانات اجتماعی من بیشتر بشود برای من رضایت‌بخش‌تر است ولو این که من را از دیگران و از همه جدا کند، ولو این که من کم‌کم تنها بشوم و این تنهایی اتفاق افتاد. این که می‌گوید تنهایی بزرگترین فاجعه قرن بیستم به بعد برای بشر مدرن بود. اصلاً در این دوره جامعه‌شناسی حتی پوزیتویستی شروع کردند مدام کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها و رساله‌هایی راجع به خودکشی نوشتند، اصل به اسم خودکشی. خودکشی در اروپا، در غرب، به عنوان یک پدیده اجتماعی مطرح شد نه یک حادثه، در مناطق دیگر جهان که آن سنت‌های خانوادگی و اخلاقی زنده بود و هنوز هست، آن جاهایی که هست، خودکشی یک واقعه است، یک واقعیت نیست اما در این جوامعی که گرفتار این نوع نگاه می‌شوند خودکشی یک واقعیت می‌شود نه فقط یک واقعه! یک حادثه نیست یک پدیده اجتماعی و دامنه‌دار است و خیلی چیزها را تحت تأثیر قرار می‌دهد و مفهوم زندگی و همه چیز را زیر ضربه می‌گیرد. لذا شما حتی در غرب هم از جنوب اروپا به شمال اروپا می‌روید که این فرهنگ فردی مادی قوی‌تر است خودکشی و افسردگی بیشتر می‌شود. از شرق اروپا به غرب اروپا به طرف آمریکا می‌روید بیشتر می‌شود و باز در آن سرزمین از روستا به سمت شهر می‌روید این خودکشی بیشتر می‌شود. از جنوب شهر پایین‌شهر به سمت بالا شهر می‌روید خودکشی بیشتر می‌شود. در گروه‌های متجدد و غیر مذهبی بیشتر می‌شود تا گروه‌هایی که هنوز پیوندهای خانوادگی و مذهبی در آن‌ها قوی است چرا که با این نگاه و با این فرهنگ، مرد و زن، حتی اگر بدن‌شان کنار هم باشد اما هر دو تنها هستند. کودک فرزند تنهاست. خب این‌ها مسئله‌شان این بود که یکی از چیزهایی که افراد را بهم پیوند می‌دهد، پیوند حقوقی و اخلاقی و عاطفی، یکی‌اش مذهب است یک روح مشترک در بین همه خداپرستان، پیروان آن مذهب بوجود می‌آورد و انسان تنها نیست، انسان مذهبی هیچ وقت تنها نیست هم از یک طرف با خداوند ارتباط نزدیک دارد و هیچ وقت خودش را تنها و رهاشده و تیپاخورده نمی‌بیند هم با دیگران، با همسرش، با فرزندانش، با والدینش، با همسایه و با مردمش ارتباط دارد یک واحد اجتماعی‌اند با ده‌ها و صدها پیوند خانوادگی، قومی، خویشاوندی، مذهبی، معنوی، از درون و از پیوند قلب‌ها با هم مرتبط هستند. خب به لحاظ اقتصادی و اجتماعی هم همه به هم نیاز دارند وقتی که این نیازها تحت عنوان استقلال فردی و اقتصادی توجیه شد رفع این نیازها امکان پیدا کرد فکر کردند که هرکسی به لحاظ اقتصادی مستقل شد به لحاظ عاطفی و اجتماعی و انسانی چرا مستقل نشود؟ وقتی من به تو نیاز ندارم چرا باید دائم با تو باشم و اصلاً به تو بیندیشم؟ تو برای من ابزاری بیش نیستی و به همه نگاه ابزاری دارد این بشر مدرن با این تعریف که به نام فردگرایی، خودخواهی و اگوئیزم و خودمرکزی را تئوریزه کرد و این حیوانیت را با ادبیات روشنفکری توجیه کرد و اخلاق و مسئولیت و مذهب را و عاطفه و عشق را همه را با هم به مسلخ برد این که جامعه به جای افراد و به جای خانواده و به جای همسایه و پدر و مادر، گفتند جامعه (دولت) از ما حمایت می‌کند و من دیگر به این که به خانواده یا خویشان و... دلگرم و پشت‌گرم باشم نیازی ندارم! یعنی مناسبات و روابط انسانی و عاطفی نیاز نداریم، قانون و شهروندی است. بعد کم‌کم دیدند که رابطه شهروند و شهردار، رابطه دولت و مدینه (شهر)، رابطه حاکم و شهروند، یک رابطه بسیار خشک خشن است و همین احساسی که تو نسبت به دیگران داری یعنی همین بی‌احساسی که تو نسبت به بقیه داری قدرت و نهادهای مدنی، آن‌ها هم یک چنین بی‌احساسی را نسبت به تو دارند. جامعه که در حاکمیت متجلّی می‌شود، حاضر نیست قربان صدقه تو بشود و خودش را فدای تو بکند یا دیگران را فدای تو بکند، همه شما را که تنها شدید آن وقت می‌تواند زیر چرخ دنده‌های خودش راحت له کند! اسم این تنها شدن و این بیچارگی را و این افسردگی پنهان و گریم شده را گذاشتند رشد منطقی! پیشرفت! توسعه! مدرنیته! نگاه ریاضی و عقلانی و هندسی به حیات بشر و حاکم کردن غریزه و ماده و برخورداری و لذت به جای همه آن پیوندهای روحی و انسانی که گفتند همه این‌ها غیر منطقی است و ما توجیه پوزیتویستی برای آن نداریم. خب به نام استقلال،‌ خودمرکزی و خودگرایی و کم‌کم بیگانه شدن از همه دیگران، بی‌احساس شدن نسبت به همسر و فرزند و والدین و سایر انسان‌ها و موجودات، نتیجه‌اش چه شد؟ همه آن پیوندها متزلزل شد و احساس بی‌نیازی از دیگران کردی، به همه نگاه ابزاری می‌کنی، یک خودکشی و خودزنی بزرگ اتفاق افتاد و در یک چنین منطق زندگی انسان تنها شد! اگر با یک کسی هم دوست می‌شو ی فقط در حد این که دوست دختر یا دوست پسر باشیم من تو را تحمل می‌کنم حاضر نیستم ازدواج کنم. حاضر نیستم مسئولیتی بپذیرم. ازدواج سفید می‌کنیم یعنی تا وقتی که برای من منافعی داری نگهت می‌دارم و هر وقت هم نبود یک تیپا! من برای تو ارزش و حرمتی قائل نیستم تو وسیله‌ای من هدفم. من باید لذت ببرم. تا وقتی که من لذت می‌برم نگهت می‌دارم به تو لبخند می‌زنم و برایت کادو می‌آورم، از لحظه‌ای که برای من مشکل درست کنی و رنجی بیاید من هیچ تعهد و مسئولیتی نسبت به تو دارم. من مستقل هستم بنابراین اشکالی ندارد تنها باشم. آن وقتی با دیگران جمع می‌شود اجتماع یا مجامعت یا هر نوع تجمعی که به آن‌ها نیاز دارد تا حدی که به دیگری کمّاً و کیفاً نیاز دارد در همان حد پای آن قرارداد می‌ایستد پای آن عشق می‌ایستد در واقع نه عشقی است و نه قراردادی، به همه چیز می‌شود بازی کرد و به همه می‌شود دروغ گفت! همه را می‌شود فریب داد! در بازار اصالت با منافع من است من باید سود ببرم! ولو دروغ بگویم، خیانت، احتکار، گرانفروشی، ربا، کلاهبرداری، همه کارها جایز است! در رابطه جنسی و عاطفی، در رابطه با مسائل خانواده هم همین‌طور، من اصلاً تن به تشکیل خانواده نمی‌دهم، تن به فرزندآوری نمی‌دهم برای این که برای چه برای خودم مشکل و دردسر درست کنم من می‌خواهم لذت ببرم. اگر هم تن به لذت بدهم آن لحظه‌ای که گرفتار شدم باز به خاطر یک لذت، اگر از فرزند لذت ببرم فرزند را می‌آورم و الا آن هم موقت است، همه چیز موقت است. خب به دیگران نیاز نداری آن‌ها هم به تو نیاز ندارند هم تو تنهایی، همه آن‌ها، از هم کَنده شدید آن‌ها هم این بلا سرشان آمده است، او هم وقتی به تو نیاز ندارد از تو کَنده می‌شود هرکسی صرفاً بر اساس منافع خودش و موقت، به سراغ فایده‌ای می‌آید سراغ تو را می‌گیرد، در واقع عاشق تو نیست عاشق خودش هست، این عشق نیست، خودخواهی است. عشق وقتی است که شما هزینه محبت به دیگری را بپردازی، پای او بایستی، او را در رنج و مشکلاتش، فرزندت را، پدر و مادرت را، دیگران را، تنها نگذاری. آن وقت این فقط با معنویت قابل توضیح و توجیه است وقتی این نگاه و این جهان‌بینی معنوی و الهی می‌آید این کاملاً منطقی و عقلانی است آن وقت خواهید دید که آن نگاه غیر عقلانی است چون جدا از آخرت و معنویت و آرامش، نتیجه خروجی آزمایشگاهی این نگاه را هم دیدیم، یعنی به لحاظ آزمایشگاهی هم جواب نداد، بسیاری از شهرها الآن در دنیا هستند و عمدتاً در غرب و هرجا که غربی و غرب‌زده شدند که بیشتر خانه‌ها و نیمی از خانه‌های یک شهر شما می‌بینید خانواده در آن نیست چرا آدم‌ها با سگ‌ها و حیوانات زندگی می‌کنند؟ برای این که همدیگر را نمی‌توانند تحمل کنند. سگ و حیوانات باوفا، مظلوم، بی‌زبان، سگ که نمی‌تواند از خودش دفاع کند یک حیوان باوفایی است و انواع حیوانات، انسان شده رابطه انسان با حیوانات از جمله رابطه انسان با سگ که حیوان بسیار دوست داشتنی و باوفایی است! ولی چون بی‌زبان است و قرار نیست حقوق او را لزوماً رعایت کند و قرار نیست پاسخگو باشی، سگ نمی‌تواند با تو دعوا کند یا از تو چیزی بخواهد، این را در واقع تبدیل می‌کنیم به یک برده بی‌زبانی و از آن استفاده می‌کنی. رابطه انسان و انسان، تبدیل شده به رابطه انسان و حیوان. بسیاری از خانه‌ها خالی از خانواده است. بسیاری از خانواده‌ها کاملاً موقت است همان‌هایی هم که دائم است در واقع موقت است. بسیاری از فرزندان، پدران‌شان را نمی‌شناسند و این مشکل نتیجه‌اش این شد که تو برای لذت فردی این کارها را کردی اما الآن می‌بینی که عذاب جمعی سراغ تو آمده، عذاب جمعی عذاب فردی هم هست، همه افراد یک جامعه رنج می‌برد. خانواده نداشتن، محبت همسر و وفاداری را نچشیدن، در غم و شادی کنار هم نبودن، این که من تنها هستم و تنها خواهم بود و تنها خواهم مرد این را با حیوانات نمی‌شود جبران کرد. هرکسی یک جزیره مستقل می‌شود، هرکسی تنها می‌شود آن وقت، وقتی تنها شدی طبیعی است که خودکشی و افسردگی این‌ها همسایه‌های دیوار به دیوار تنهایی و فردیت هستند به تو حمله می‌کنند. خب زن می‌رود یک مردی را انتخاب می‌کند، مرد یک زن دیگری را انتخاب می‌کند اما این مرد و زن همدیگر را که انتخاب کردند این انتخاب کاملاً موقتی است چرا باید پای هم بایستند؟ چرا باید فرزند بیاورند؟ بله لذت همسری و لذت فرزندی را دوست دارند بچشند ولی با این نگاه، زحمت آن را حاضر نیستند تحمل کنند، هر دو می‌گویند من مستقلم، من مقتدرم، من بی‌نیازم، موقتاً به تو نزدیک می‌شوم بعد هم فاصله می‌گیرم من به تو چیزی و تعهدی نمی‌دهم و ندادم. یک مدتی یک رابطه محدود جنسی برقرار می‌کنیم صحبت از عشق و وفاداری و محبّت و پیوند اجتماعی و سنّت و اخلاق، نیست، ما قرار نیست انیس هم باشیم، معتمد هم باشیم، همدم و همسخن هم باشیم، ما قرار نیست عاشق هم باشیم، نه. این‌ها کلماتی مُرده است! من فقط چرتکه می‌اندازم رابطه ما یک رابطه سست، فاقد هر نوع و روشنایی است، فقط در حد یک ضرورت قانونی و یک زور مطرح است و چون نمی‌خواهم به این قرارداد و قانون و زور هم تن بدهم بنابراین اصلاً ازدواج نمی‌کنم. گفت آقا شما مشکل طلاق را در جامعه‌تانا چطور حل کردید؟ گفت ما اصلاً ازدواج نمی‌کنیم بنابراین نیازی به طلاق نیست مشکل طلاق حل شده! چون اصلاً ازدواج نمی‌کنیم. ببینید این مسئله برهنگی، بی‌حجابی، طلاق، همه این‌ها به نحوی به مسئله خودخواهی و آزادی‌های مطلق‌طلب جنسی برمی‌گردد که ذهن مرد و زن، رسماً از همان اولی که بالغ می‌شوم حتی گاهی قبل از آنع هر وقت بخواهد در این جامعه و در این فرهنگ، رابطه‌های جنسی و عاطفی شروع می‌شود بدون هیچ تعهد و وابستگی، و همه می‌دانند تا وقتی که او دارد از تو لذت می‌برد با توست من هم همین است! ما فقط برای ارضاء شهوت و غریزه جنسی به هم نزدیک می‌شویم ما فقط به دلیل این که همین داشتن این غریزه کافی است برای ارضاع این غریزه، دلیل نمی‌خواهد، برای رابطه دنبال فلسفه نیستیم‌! دنبال اخلاق جنسی، حقوق جنسی، فلسفه جنسی، این‌ها نیست. این حرف‌ها در حوزه دین و اخلاق مطرح می‌شود آن‌جا بحث وفا، مسئولیت، عشق، البته شهوت هم حتماً هست، شهوت در سایه عشق است نه بدون عشق. اگر هم قوای جنسی‌ات ضعیف شد آن هم با پول می‌شود جبران کرد، با تزریق مواد و آمپول و... و با زنان و مردانی که در جامعه آزاد هستند برده جنسی یا کنیز جنسی هستند. با پول و با رابطه، راحت می‌توانی غریزه جنسی‌ات را اشباع کنی. همان لحظه که فشار روی تو می‌آید دفع کنی! در سطوح مختلف با پول‌های مختلف می‌شود سکس کرد و لازم نیست دون‌ژوان باشی اگر دون‌ژوان هم نبودی عاشق با صدتا دختر و معشوقه، یا زنی با صدتا مرد، آن هم نبودی اوناسیست باش. پول جای عشق و وفا و همه چیز را می‌گیرد حتی می‌گوید بانوی اول آمریکا، زن رئیس جمهور آمریکا را هم می‌توانی با پول بخری و یک مدتی را با او بگذرانی! و فرقش با آن زنی که سر چهارراه می‌ایستد فرق‌شان در نرخ‌شان است و الا منطق‌شان یکی است مبلغ و قیمت فرق می‌کند. اگر تمرکز روی آزادی جنسی آمد طبیعی است که باید با پوشش و حجاب و با عفت و اخلاق مبارزه کرد، روشن است که باید با تعهد خانوادگی و با عشق و با خانواده باید مبارزه کرد، روشن است که باید مسئولیت را به لحاظ فلسفی زیر سؤال برد که اصلاً مسئولیت چیست؟ ما فقط لذت و شهوت می‌فهمیم و این یعنی آزادی مطلق جنسی. این معنی‌اش این است که من تشکیل خانواده نمی‌دهم برایم زحمت دارد. فرزندآوری نخواهم کرد برای این که برای من مشکلات درست می‌کنم و من فقط به لذت می‌اندیشم نه به مشکل. نمی‌خواهم به هیچ مسئولیتی تن بدهم، من نمی‌خواهم فدای یک زن یا مردی بشوم به عنوان همسر، تعهدی به او بدهم و خودم را برای یک عمر به یک شخصی مقیّد کنم. باز، با ظاهر منطق و با ظاهر محاسبه، اما در واقع مسئله اصلی لذت و لذت‌پرستی و برخورداری است. با کاوِر اندوجوآلیزم و رئالیزم و واقع‌بینی و روشنفکری و منطقی بودن و... اما در واقع هیچ منطق عقلانی پشت آن نیست چه برسد به اخلاقی. چون وقتی قرار شد هر کسی فقط لذت‌های خودش و آزادی‌های خودش را ببیند و این که من چه کنم که از انواع زیبایی‌ها بیشتر برخوردار بشوم و همه جاذبه‌ها و همه تیپ‌ها بطور نامحدود این‌ها را بچشم چرا خودم را در رابطه با یک فرد، با همسرم محدود و زندانی کنم؟ چرا من زوّاق نباشم. این تعبیری که پیامبر اکرم(ص) فرمودند نفرین بر مردان و زنان زوّاق. زوّاق یعنی این‌هایی که مدام دنبال تجربه‌های جنسی جدید و تازه هستند، اصلاً شهوت را وسیله نمی‌بینند هدف می‌بینند. خب طبیعی است که تشکیل خانواده دیگر معنایی نخواهد داشت یعنی زن و مرد، صرفاً دوتا مجسمه شهوت و غریزه جنسی می‌شوند و دوره قدرت غریزه جنسی، آن وقتی که اوج جوانی و شهوت هستند و مرد می‌تواند لذّت ببرد و به زن لذت بدهد، و زن به شوهرش لذّت بدهد، این دوران که اوج شکوفایی لذت و غریزه و سکس و جنسیت است ازدواج نمی‌کند توی سالن رقص و دیسکو و دانسینگ و گردش و مسافرت با زنان و مردان مختلف و پارتی‌های مختلط می‌رود و می‌گوید یک 10- 20 سالی کیف کنیم و لذت ببریم و هیچ مسئولیتی را نپذیرم، کرامت انسانی و اخلاق و این چرت و پرت‌ها را کاری ندارم! یک مرتبه می‌بینید 20 سال گذشت آن زن و آن دختر جوان که 40- 50تا مرد با او رابطه داشتند کم‌کم می‌بیند دیگر همان‌ها هم سراغش نمی‌آیند دیگر به او زنگ نمی‌زنند و پیامک نمی‌دهند. بعد توی خیابان می‌بیند همان با یک دختر زیباتر و جوان‌تری دارد می‌رود خودش را به آن راه می‌زند که انگار تو را ندیده و نمی‌شناسد. و برعکس در باب مرد هم همین‌طور. خب زن می‌بیند کم‌کم دور و برش خالی شد، خلوت شد، کسی سراغش نمی‌آید و شماره تلفنش را نمی‌خواهد، اگر هم می‌آید فقط یک نوستالوژی و یک خاطره‌ای از گذشته بنشینیم با هم صحبت کنیم یادت می‌آید قبلاً یا اگر استفاده موقتی بشود. مرد هم اوج شهوت و لذت و تجربه آزادی‌های جنسی را گذرانده، و با زنان و دختران متعدد بوده، حالا که از رمق جنسی افتاده، دیگر نمی‌تواند نه عاشق باشد و نه حتی شهوتی در او مانده، هیچ کسی برایش جذاب نیست و هیچ چیزی برایش تازه نیست فشار جنسی هم روی او نیست غریزه فروکش کرده، حالا دیگر شهوت جنسی و شهوت سکس ندارد و مرد در این سن، دیگر کم‌کم جا افتاده و بیشتر شهوت مقام و پول و ریاست و... دارد حالا به این سن که می‌رسند می‌بینند تنها هستند و دیگر لذت جنسی خیلی مسئله اصلی نیست و کم‌کم دارد پیر می‌شود تنهاست، افسرده می‌شود، فردا ممکن است مریض بشود، در این سن می‌گوید حالا برویم خانواده تشکیل بدهیم و ازدواج کنیم! چرا؟ چون دارم پیر می‌شوم می‌خواهم سامان پیدا کنم، خانه و خانواده‌ای، تنها نباشم. می‌روند در خانه و هر دویشان دارند در این سن از سر اضطرار ازدواج می‌کنند و تشکیل خانواده می‌دهند چون دیگر هیچ کدام نه دختر است و نه پسر است نه عشق می‌فهمد نه شهوت، فقط می‌ترسد که تنها بماند. دور و بر او شلوغ نیست از ترس این که دیگر کسی سراغت نمی‌آید و تو تنها ماندی و یک نیازهای جدیدی برایت پیدا شده، حالا می‌خواهی ازدواج کنی و با یک زن مسن‌تر و زن هم با یک مرد مسن‌تر با هم توی خانه می‌روند. این‌ها چطوری می‌خواهند عاشق هم بشوند؟ چطوری می‌خواهند با یک نگاه با هم حرف بزنند؟ چطوری جملات عاشقانه غیر مصنوعی، واقعی و صادقانه بهم بگویند؟ اصلاً چنین کشش و جاذبه‌ای در آن‌ها نیست و چنین میلی اصلاً ندارد چطوری می‌تواند رابطه جنسی حتی با همسرش، سیرکننده برایش باشد اشباعش کند و نگهش دارد؟ صدتا خاطره از دیگران توی ذهن‌شان هست هم آن مرد و هم این زن، و همدیگر را دارند با دوست دخترها و آن یکی با دوست پسرهایش مقایسه می‌کند به یاد اوست بعد می‌بیند یک مرد فرسوده پیر کنارش هست یا او می‌بیند یک زن چروکیده از جلوه افتاده کنار اوست، خب این معلوم است که او به همسرش و این به همسرش چه نمره‌ای می‌دهد، حالا خانواده تشکیل شده ولی خانواده بی‌روح و بی‌شور است، هیچ شور و حالی در آن نیست هیچ چیز تازه‌ای نیست، جاذبه‌ای ندارد. بیرون از خانه هم همچنان آغوش‌های بازی هستند که با پول می‌شود این‌ها را خرید، توی کافه‌ها، دیسکوها، پارتی‌ها، شب‌نشینی‌های داغ و محفل‌ها و کانون‌های قانونی و غیر قانونی همه چیز همیشه همه جای دنیا بوده است چه چیزی می‌تواند این زن و مرد را کنار هم در یک خانه نگه دارد؟ کدام منطق؟ در این مبنا دیگر منطق و مبنایی وجود ندارد. کدام منطق می‌تواند این‌ها را وادار کند که فرزند بیاورند و عاشق فرزندشان باشند و مشکل فرزندآوری و تربیت کودک را تحمل کنند؟ دیگر عشق وجود ندارد فقط سکس مطرح بود و دوران سکس هم گذشته، چون سن‌هایشان بالا رفته است. جنسیت وقتی به جای عشق و وفا و همه چیز آمد نظام زندگی هم یک نظام مصرفی است حالا بگویید در چنین خانواده و چنین جامعه‌ای چه بلایی بر سر زن می‌آید؟ اصالت با تولید و مصرف اقتصادی است. سیکل بسته تولید، مصرف، مصرف- تولید! تولید کن تا مصرف کنی، مصرف کن تو دوباره بتوانی تولید کنی، هیچ هدف دیگری خارج از این دایره و این چرخه وجود ندارد همه چیز فقط مادی و اقتصادی است. عقلانیت یعنی فقط عقلانیت اقتصادی، زن دیگر یک موجودی که به تعبیر ایشان یک موجود خیال‌انگیزی که برایش آن همه دیوان شعر گفتند، مخاطب احساسات پاک است، معشوقه عشق‌های بسیار بزرگ، مفاهیم مقدسی مثل مادری، همسری، همدمی، زنی که در منطق شرقی آیینه صادقی در برابر جفت خودش هست همسر خودش هست، کانون الهام است همه این‌ها تبدیل شده به یک کالای اقتصادی و اضطراری! به اندازه‌ای که جاذبه جنسی دارد خرید و فروش می‌شود و به او احترام می‌گذارند. زن اگر برهنه نباشد و اگر در عرصه عمومی آرایش نکند و کالای سکس نباشد برای چه باید در این منطق مادی مورد احترام باشد؟ و اگر پیر شد، مریض شد و از قیافه افتاد، برای چه باید به آن زن وفادار باشی؟! توجه داشته باشید آن منطقی که با تعهد و خانواده مبارزه می‌کند، با حجاب و پوشش و حیا و وفا مبارزه می‌کند دارد چه ضربات سنگینی به مرد و بخصوص به زن و به کودکانی که متولد می‌شوند وارد می‌کند. در رأس همه حقوق کودک حق مشروع به دنیا آمدن، این حق است که وقتی به دنیا می‌آید بداند پدر و مادرش چه کسانی هستند و نسبت به او عشق می‌ورزند و تعهد دارند تا بعد هم او نسبت به پدر و مادرش وقتی پیر شدند عشق و تعهد داشته باشد. نظام سرمایه‌داری فاسد غرب، این فرهنگ لیبرالیستی و مادی، زن را برای دوتا کار می‌خواهد و برای هر دو این زن باید برهنه و بی‌حجاب باشد در دسترس باشد و از حریم خانواده باید جدا و منقطع بشود. یکی این که جامعه، وقتی یک کاری را کردند و می‌خواهند یک کار دیگری را بکنند این وسط یک فراغتی است یک کسی را داشته باشند با او تفریح کنند و او زن است. به سرنوشت اجتماعی او کاری ندارند آن زن باید استثمار بشود، آن زن خودش هیچ آینده مستقلی ندارد یک آینده خشک پوچ و بی‌هدفی که فرهنگ سرمایه‌داری و لیبرالیزم جنسی برایش ساخته است او به کرامت خودش قرار نیست بیندیشد باید کاری بکنند که هیچ کس از خودش نپرسد که برای چه من باید در خدمت یک اقلیتی یک درصد حاکم فاسد سرمایه‌دار کار کند، اصلاً من برای چه دارم زندگی می‌کنم؟ اصلاً معنا و هدف زندگی چیست؟ من دارم از طرف چه کسی و برای کی رنج می‌برم؟ من می‌خواهم برای همسرم و فرزندم و پدر و مادرم و مردم رنج نبرم ولی آمدم شدم کنیزک سرمایه‌دار و دارم برای او رنج می‌برم. زن، ابزار سرگرمی و تفریح، موجودی که فقط جنسیت و سکس، سکسوآلیته دارد. در فرهنگ سرمایه‌داری زن فقط کنیز جنسی است و همه چیز از برهنگی و مبارزه با پوشش و حجاب و مبارزه با مفهوم خانواده شروع شد ولی با شعارهای ظاهراً روشنفکرانه، با ظاهر رهایی زن، ولی زن باید بیاید، جامعه و عرصه عمومی سکسی بشود و همه جا مثل اتاق خواب بشود که نه کارگر، نه کارمند، نه روشنفکر، نه نیروی نخبگان سیاسی و اقتصادی، هیچ کدام از این‌ها در اوقات فراغت و فاصله بین دوتا کار به نفع حاکمیت سرمایه‌داری، اصلاً فرصت نکنند و انگیزه نداشته باشند که به سؤالات اساسی، جدی، فلسفی، سیاسی، اخلاقی، فکر بکنند و موی دماغ سرمایه‌داران حاکم در جان بشوند. تمام این خلأها و سوراخ‌های زندگی این‌طوری پر کن و بعد هم هنر، سینما، رسانه، بطور جدی خریده شد تحت عنوان هنر برای لذت، هنر برای خود هنر، ما در برابر جامعه مسئولیتی نداریم، هنر را هم و سینما و رسانه را هم به برده سرمایه‌داری برای تحمیق مردم و افکار عمومی تبدیل کردند. نظام سرمایه‌داران سفارش می‌دهند، هنرمند و سلبریتی هنر را به استخدام ارباب درمی‌آورند هنری که همیشه به زیبایی معطوف بود، روح، احساس، عشق، این را تبدیل کردند بخصوص در این یک صدساله اخیر، و بالاخص با سینما و بعد هم فضای مجازی، به جای زیبایی و عشق و احساس و روح، همه را توی حساب بانکی سکس ریختند! فرودیدیسم، آن هم فرویدیزم علمی و تئوریک نه که مبانی‌شان را نشان بدهد چه مشکلاتی دارد بلکه فرویدیسم بازاری. در واقع سکس‌پرستی! خیلی مبتذل، با ظاهری به عنوان یک فلسفه علمی. با ادبیات روشنفکری با واژگانی تحت عنوان رئالیزم، واقع‌گرایی،‌ واقع‌بینی، توسعه، آزادی زن، رهایی، بدن خودم است! لباس خودم هست! ‌می‌خواهم لخت بشوم! بدن خودت هست، لباس خودت هم هست، ولی خیابان خودت نیست، خیابان و جامعه حریم خصوصی نیست حریم عمومی است، در اتاق خواب‌تان، در دستشویی‌تان، آن‌جا حریم خصوصی توست، حتی توی هال خانه، توی اتاق مهیمانی‌تان هم حریم خصوصی نیست اگر فرزندانی، برادری، خواهری داری جلوی آن‌ها هم نمی‌توانی با هر لباسی و بدون لباس بیرون بیایی. مثل این که کسی بگوید ماشین خودم هست، عمر خودم هست من می‌خواهم بیایم به در و دیوار بزنم. خب بله ماشین خودت و سلامتی خودت هست، اما خیابان خودت نیست! مسئله حقوق عمومی است. لباس، در عرصه عمومی یک امر خصوصی نیست یک امر عمومی است این را می‌گویند کل خیابان و جامعه و دانشگاه و سینما و همه این‌ها مثل اتاق خواب من است. چرا؟ چون اساس شد اصالت لذت و آزادی، آزادی یعنی آزادی جنسی، آزادی پایین‌تنه. صحبت از آزادی عقلی، آزادی اندیشه، آزادی سیاسی، رشد، تأمل، تعقّل، این حرف‌ها نیست. سکس نه در کنار عشق، درست است اگر سکس با عشق و وفا باشد کاملاً درست و لازم است شهوت و سکس نعمت خداست مگر بدون رابطه جنسی جامعه انسانی و اسلامی می‌شود؟ سکس، شهوت، لذت جنسی، نعمت خداست، موتور محرک اصلی تشکیل خانواده و حفظ بقاء انسان است اما اگر سکس بدون عشق مطرح شد، و بدون زیبایی و بدون روح و احساس و بدون وفا و مسئولیت، آن وقت دیگر راجع به زن، و راجع به این‌ها دیگر نه تخیل شاعرانه است نه احساسات است، می‌گویند همه این‌ها ایده‌الیزم و ذهن‌زدگی و پوچ است. هنر مدرن، سکسوآلیته است. یک مرتبه شما می‌بینید در این 70- 80 سال اخیر، سینما هم که آمد همین‌طور، تئاتر، بعد سینما، شعر، نقاشی، داستان، نمایشنامه، حتی اخیراً انیمیشن، بازی‌های کودکان، همه را دارند به سمت سکسوآلیته آمد. اخیراً دیدم در اخبار و گزارش‌ها این کارتن جدید سوپرمن که ساختند سوپرمن همجنس‌باز است یعنی برای بچه کوچک، یعنی حتی به او می‌خواهد بگوید که قهرمان شما باید همجنس‌باز باشد، آرتیست و قهرمانانی که در خیلی از این فیلم‌ها هالیوود دارند می‌سازند این کمپانی‌های فاسد سرمایه‌داری یهود و اخلاق‌ستیز، چندتا خط قرمز دارند یکی‌شان صهیونیزم است و یکی‌اش سکس و همجنس بازی است و یکی مسئله قمار و شهوت است و یکی هم اخلاق‌ستیزی و خانواده ستیزی است خب دارند این کارها را می‌کنند.

مسئولیت دومی که برای این زن به اصطلاح مدرن تعریف کردند این است که خانواده و جامعه را به مصرف و مصرف‌زدگی هرچه بیشتر تشویق کند و همه جامعه و همه خلق را محتاج و وابسته به کارخانه‌های سرمایه‌داری بکند و مصرف را بالا ببرد برای این که تولید آن‌ها بالا برود و زن، به عنوان موجودی که هیچ سرمایه‌ای غیر از سکسؤالیته ندارد و یک موجود یک بُعدی و ابزاری است این بیاید در تبلیغات کالاهای سرمایه‌داری، آگهی‌های تبلیغاتی این‌ها و همه ارزش‌ها و حساسیت‌ها را منهدم کند و همه را توی حساب بانکی سرمایه‌دارها بریزد، مدام مصرف‌زدگی، رقابت، این مدل، این مد، این لباس، این آرایش، این رابطه، این باید تقویت بشود احساسات حقیقی تخریب بشوند و احساسات مصنوعی و کاذب در جامعه و در جوانان بوجود بیاید و رشد بکند، همه احساساتی که منافع سرمایه‌داری غرب و استکبار را به خطر می‌اندازد آن احساسات باید کشته و تحقیر شوند، ترور شوند و احساسات بزرگ و معنویت‌ها به خطر بیندازند، چون وقتی آن احساسات و مسئولیت و آن معنویت و آن عقلانیت باشد نظام سرمایه‌داری منهدم می‌شود و خورد می‌شود. وقتی که این نباشد، این عقلانیت و اخلاق و مسئولیت نباشد و همه چیز سمت اصالت پایین‌تنه بیفتد سکسوآلیته به جای عشق، زن بشود اسیری که ظاهراً آزاد است زن مدرن. زنی که در تاریخ در سنت‌های تمدن‌های مذهبی همیشه یک قطب الهام‌بخش هنر و شعر و عرفان بود و زن یک حریم داشت زنی که در نگاه معنوی حریم و کرامت دارد می‌شود ابزاری برای استخدام و اهداف و منافع اقتصادی سرمایه‌داری. تیپولوژی و تیپ‌های اجتماعی را تغییر بدهد ارزش‌های اخلاقی و انسانی را از طریق او نابود کنند، زن را برهنه کنند و جامعه معنوی و خانواده مسئول را متلاشی کنند ببرند به سمت یک جامعه لذت‌پرست مصرفی پوچ و هنر و سینما و موسیقی هم در خدمت این قرار بگیرند. این‌طوری شد که زن با این نگاه، با شعار ارتقاء سطح زن و استقلال زن، با ابزار سکسوآلیته اساساً نوع انسان ظاهراً دگرگون شد و ماهیت تمدن انسانی را تغییر دادند و متنزّل کردند. اما این که چرا موفق شدند؟ طبیعتاً بخاطر افراط مذهبی و کلیسایی و نگاه ضد زن، و حتی ضد جنسیت، ضد ازدواج، ضد عشق مادی، که از طرف کلیسا و مذهب و سنت‌های اروپایی به نام خدا و نام عیسی مسیح ترویج می‌شد. آن افراط باعث شد این تفریط آمد و غلبه کرد. در نگاه اسلامی به جنسیت و خانواده، شما مزایای آن دوتا نگاه را دارید آن صدمات این دوتا نگاه را ندارید. حالا این بخشی از آن تحلیل‌هایی بود که امثال ایشان و بطور خاص با تعبیر دقیق و جذاب مرحوم شریعتی در دهه‌های 40 و 50 در اوج فشار و هجوم غربزدگی از طرف رژیم و اربابان جامعه یک سد دفاعی تشکیل می‌داد برای بیدار کردن جوانان و باعث شد در دهه 50 یک موجی از دختران بی‌حجاب آمدند باحجاب شدند حتی اسم‌شان اسم‌های غیر مسلمانی بود آمدند اسم‌هایشان را اسم‌های اسلامی گذاشتند. آن زمان رژیم طوری تبلیغ می‌کرد که مثلاً زینب، فاطمه، این‌ها توهین بود و به عنوان مسخره این کلمات به کار می‌رفت! حسن، حسین، علی، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، مرحوم شریعتی یک خدمت بزرگی که به فرهنگ این جامعه کرد بازخوانی و بازسازی این مفاهیم و ارجاع به اصل دین بود می‌گویند این‌ها دین را ایدئولوژیک کردند، نخیر؛ به این معنا دین خودش ایدئولوژی است این بُعد ایدئولوژیک دین را دوباره جلوی چشم‌ها آوردند. البته نقدی به بعضی از تعابیر و به بعضی از فروع مسئله و بعضی از شذوذات آن به جای خود، اما اصل این حرکت، یک حرکت الهام‌بخش و بسیار لازمی در آن دوره بود و از معدود دفاعیات موفقی که از سبک زندگی اسلامی معاصر می‌شد. الآن متأسفانه دوباره آن فرهنگ‌ها به شکل‌های دیگری ضد حمله کردند و از این طرف هم بایستی ضدحمله‌هایی اتفاق بیفتد. نسل جدید، عصر جدید، گام جدید، گام دوم، دوره‌ای است که دوباره این فرهنگ باید بدون ضعف‌ها و آفات قبلی‌اش احیاء و تقویت بشود و نسل جدید و خانواده جدید بپا داشته بشود.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha